سینه خیز می روم
سیزدهم تیرماه یک هزار و سیصد نود و سه دارم بزرگ میشم ! تقریبا 40 روز از اولین باری که بر روی شکمم غلتیدم می گذرد و مامانم در تمام این مدت منتظر سینه خیز رفتن من بود ! حدود بیست روزی بود که به هر نحوی بود به هر چه که می خواستم می رسیدم گاهی قل می خوردم گاهی پتو یا ملحفه ایی که شی مورد نظر رویش بود را می کشیدم و گاهی هم نمیدانم چگونه ؟؟؟؟ مامانم می نشست منو نگاه می کرد تا کشف کنه جه جوری به اهدافم می رسم ولی من که با پشت کار فراوان به صورت نامحسوس به سمت اهداف از پیش تعیین شده می رفتم اجازه کشف روش های حرکتم رو بهش نمیدادم . اما اولین باری که کاملا به صورت محسوس به هدفم رسیدم تلاش برای گرفتن شارژر لب تاب و ...
نویسنده :
مامانی
12:54